علي صفايي حائري فهرست حرفهای ناگفته. 3 انسان در دو فصل.. 3 فصل اول. 4 1- محیط های تربیتی.. 5 محيط تربيتي بسته. 5 محيط متضاد. 5 محيط متحرّك.. 6 2- روشهاي تربيتي.. 6 3- عوامل تربيتي.. 7 4- وسايل تربيت... 7 فصل دوم. 9 روش تربيت انسان بالغ. 10 حوزههاي تربيت... 13 1- حوزهي شناخت... 13 فلسفه ی اسلامی.. 13 عرفان اسلامی.. 14 2- حوزهي احساس... 15 3- حوزهي عمل.. 15 4- حوزهي علوم. 16 انگيزهي علمي.. 17 كيفيت كار. 17 طرح جامع. 17 خلاصه. 17 حرفهای ناگفته در همينجا مناسب است كه به يك سؤال ديگر توجه بشود چرا ما مسائل تربيت را اصل قرار دادهايم و ساير مسائل را فراموش كردهايم؟ اين درست است كه فلسفه مادر عرفان و علم است؛ ولي تربيت، مادر فلسفه است؛ كه منطق فلسفه در منطق صوري خلاصه نميشود و روش شناخت بر شناخت مقدم است و در اين روش به مواد فكر و شكل فكر و شرايط فكر بايد توجه داشت. شناخت وجود عام، در ذهن انسان شكل ميگيرد و تجريد و تعميم مييابد، ولي شناخت انسان و شناخت بلاواسطهي انسان از وجود خودش و از جهان بيرون و از وجود مطلق، و زاياندن اين شناختها مربي ميخواهد و روش ميخواهد. و اين روش را در مبحث تربيت بايد ارزيابي كرد. تربيت در اجراء و عمل بر فلسفه و عرفان و علم مقدم است، ولي خود به حكم اين كه روش است بر اين همه تقدم دارد و بنياد و اصل آنهاست. و همين است كه انبياء پيش از آن كه از فلسفه و عرفان و هنر و علم حرف بزنند، همين روش را به كار گرفتهاند و از ادراكات حضوري انسان، قدر انسان و استمرار انسان و تركيب انسان را به دست او دادهاند. و همين نكته باعث شده كه ما تربيت را اصل بينش ديني و بينش ديني را اصل فلسفه و عرفان و علم معرفي كنيم كه دين آمده تا به عقل و قلب و تجربهي انسان بدهد و بياموزد و نيامده كه از اينها عصا و ردا و دستار بگيرد. در واقع بينش ديني در كار ساختن انساني است كه ميتواند موضوع علم وعرفان و فلسفه و هنر باشد. و تفاوت عبوديت و عبادت را در نوشتههاي ديگر اشاره كردهام كه عبوديت به سه اصل نيّت و سنت و اهميت وابسته است و چه بسا من مشغول عبادت باشم ولي عبوديت نداشته باشم كه مهمترين كار را در نظر نگرفتهام. صراط مستقيم و نزديكترين راه تا رشد انسان عبوديت است. انسان در دو فصل مروري كلي گفتوگو از تربيت اسلامي پيش از هر چيز احتياج دارد كه ما ميان تربيت اسلام و تربيت مسلمين فاصله بيندازيم.حکمت و فلسفه به دو شکل اشراق واستدلال، و عرفان وتصوف به دو چهرهی خرابات وخانقاه تقسيم میشود،و همين تقسيم چهار روش تربيتی به دنبال دارد. ما استدلال و اشراق فلسفه و خانقاه و خرابات تصوف را با تربيت اسلامي مخلوط نخواهيم كرد، همانطور كه تربيت غربي و شرقي، با تكيه به بازتابهاي رواني در غرب و جبرهاي اجتماعي و جبر توليد در شرق، تربيت اسلامي را آلوده نخواهند كرد. دراین بحث انسان در دو مرحله ی پیش از بلوغ و بعد از بلوغ بررسی میشود. چون شکل تربیتی در این دو مرحله، متفاوت است . در فصل اول از: محیطهای تربیت بسته، متضاد و متحرک و شکلهای تربیت: تلقینی و تحمیلی. شخصیت، حریت، تفکر، و عوامل تربیت: نقطه ضعف ها، عواطف و احساسات عمیق، تقلید، رقابت، عشق، ترس و... و از وسایل تربیتی: مستقیم و غیرمستقیم، بحث میشود. در فصل دوم انسان بالغ را در چهار حوزهی شناخت و معرفت، و احساس و عقیده، و عمل و اقدام، و علوم صنایع دنبال میکنیم. فصل اول اسلام، انسان را در دو مرحله بررسي ميكند. در يك مرحله انسان وابسته به وراثت به محيط زندگي و به شرايط اجتماعي و تاريخي است. هنوز به وجدان نرسيده، خودش را احساس نكرده، خودآگاه نيست. در مرحلهي دوم انسان، انساني است كه به بلوغ رسيده خودش را ميشناسد. انسان به آن عنصر نهايي شخصيت خودش راه يافته، و عقل در او شكل گرفته است. آن روح انساني و آن نفخهي الهي بعد از بلوغ و بعد از انتخاب و بعد از ايمان به انسان ارزاني ميشود. نفخ روح پس از مرحلهي سَوَّيْتُه مطرح ميشود. تسويهي انسان هنگام بلوغ كامل اوست. كودك، هنوز تمام استعدادهايش شكل نگرفته و انسان نيست و نفخ روح نيست. اين روح، روح نباتی يا حيوانی، حتی فکر و عقل انسانی نيست.اين روح، روح ايمان و روح الهي است و همين است كه به خدا نسبت دارد و به او اضافه ميشود. در هر حال انسان پس از بلوغ و يا رسيدن به اين حد تسويه و خلقتِ شكل گرفته، انسان ميشود، و ناچار با اين انسان بايد برخورد ديگري داشت. انسان با تركيب نهايي خود به آزادي رسيده و به خود آگاهي دستيافته. انساني كه با مجموعهاي از حواس و بازتابها در ذهنش و سپس با تخيل و انگارههاي ذهني و سپس با كنجكاوي و سپس با احساسات و عواطف و سپس با تفكر و استنتاج و تعميم و تجريد و انتزاع همراه شده؛ اين انسان در دورهي بلوغش به عنصر تعقل ميرسد و اين عنصر با سنجش راههاي شناخته شده و با سنجش هدفهاي متناسب با قدر و اندازهي انسان، شخصيت او را تكميل ميكند. در دورهاي كه انسان به بلوغ نرسيده و دورهي صباوت را ميگذراند بايد به محيط تربيت و شكلهاي تربيت و عوامل تربيت و وسايل تربيت و برخورد توجّه شود. 1 - محیط های تربیتی تربيت اصيل براي هر موقعيت برنامهاي دارد و در هر محيط روش و برخورد مناسبي را در نظر ميگيرد. براي كودكي كه در هر يك از اين محيطهاي متفاوت قرار دارد، بايد به يك نوع برخورد و يك روش تربيتي مناسب روي آورد. محيط تربيتي بسته گاهي محيط، محيط بسته است و يك فكر بيشتر در آن جريان ندارد. در اين چنين محيطي كار تربيت ساده است. كافي است كه با لطافت و تدبير به دل كودك راه باز كني و ارزشها ويا خصلتهاي مطلوب را به او تزريق نمايي. وچون كسي نيست كه با كودك درگير شود و با شناختهها و ساختههاي او مخالفت نمايد، طبيعتاً مبتلا به شكي هم نخواهد شد. چون كسي نيست كه در او شك را برانگيزد و با او رو به رو شود كودك كمتر عصيان ميكند و شورش ميآورد. گفتم كمتر و گرنه خالي از عصيان و شورش و تضاد و حركت هم نيست. چون آدمي اين قدر رام نيست. او بر آرامش هم ميشورد. محيط متضاد محيط باز، محيط سرشار از تضاد و درگيري است محيطي است كه فكرهاي گوناگون با كودك رو به رو ميشوند. در چنين محيطي، نميشود براي كودك ارزشها و يا خصلتها را ديكته كرد و حرفها را مطرح نمود. در چنين محيطي كودكان از لحاظ رواني بيآرام و از لحاظ آموزش و يادگيري، بدبين و ديرباور و از لحاظ عاطفي سرسخت و خشن هستند. در اين محيط برخوردهاي شخصيتساز و سؤالهاي دقيق و توجههاي غير مستقيم و بياعتناييهاي حساب شده اثر بيشتر دارد. محيط متحرّك هنگامي كه جامعه تضادهايش را حل كرد و به حركت پيوند داد، آن وقت امن اجتماعي و تسلط رواني، كار تربيت را سادهتر خواهد كرد. فكر مسلط و مذهب مسلط كه در عمل تجربه شده و از درگيريها سرفراز بيرون آمده، پذيرفته ميشود و در اين روحيههاي آماده و تشنه كه از درگيريها فرسوده و خسته شدهاند، قرار ميگيرد. 2- روشهاي تربيتي اينها محيطهاي گوناگون بودند و هر كدام نيازمند روشي و برخوردي مناسب. در محيط بسته ميتوانستي فكرها و ارزشها و يا خصلتهاي مطلوب را در ضمن داستانها و اشارهها و يا همراه تحميلها و تدبيرها و تشويقها، به طور مستقيم و غير مستقيم به بچهها بگويي، ولي در محيطهاي باز تو در زمينهاي هستي كه فكرهاي گوناگون در كمين بچههاست. آنچه از مكتب به آنها تحميل كني و يا حتي تفهيم كني، بار او را سنگينتر ميكند. اين تفهيمها و تحميلهاي زودرس ريشهي كنجكاوي و طلب را در كودك خشك ميكند و دروازههاي ذهن او را درست در هنگام لازم بر روي تو ميبندد. در اين محيط به جاي خصلتهاي راستگويي، تعاون، فداكاري، استقامت، صبر و شجاعتو... و به جاي ارزشهاي انساني اجتماعي چه خصلت و يا ارزشي، قابل پيگيري و سزاوار بازسازي است؟ اگر ما بتوانيم به جاي اين خصلتها و ارزشها، شخصيت و حريت و تفكر را در كودك پايه بگذاريم، كار بزرگي كردهايم؛ شخصيتي كه كودك را در برابر هجومها، مسلط كند. حريتي كه مهاجم را حتي اگر در عادتهاي كودك رخنه كرده و در ناخودآگاه او نفوذ كرده باشد، بيرون بريزد. تفكري كه بتواند لباس تازهاي براي او دست و پا كند و اندام عريان او را بپوشاند. با شخصيت يافتن كودك، اين توقع كه ديگران چه كردهاند، با اين محاكمه كه من چه كردهام جا عوض ميكند. با حريت و آزادي كودك، نميشود و نميتوانمها، با چگونه ميشود و چطور ميتوانم جا عوض ميكنند و همين سؤال زمينهاي براي فكر و مقدمهاي براي تجربه آموزي و عبرتگيري كودك فراهم ميسازد. ما اگر در ادبيات داستاني و نمايشي بتوانيم به جاي شعارهاي سرد و يا تلقينهاي پنهان اين احساس برخورد با مشكل و حل مشكل را به كودك و نوجوان بياموزيم و توقع او را از ديگران به خودش بازگردانيم كه ديگران هم بيش از ا و دستمايهاي نداشتهاند، كار نو و ارزندهاي را آغاز كردهايم. 3- عوامل تربيتي نقطه ضعفهاي كودك، همان راههاي كنترل او هستند. مادام كه احساس بيگانگي در ميان است، پذيرش در كودك و مقبوليت براي مربي تحقق مييابد؛ بگذر از اين كه اكثر مربيان امروز حتي تسليم و همكاري كودك را نميتوانند به دست بياورند. چون همان طور كه نقطه ضعفهاي كودك او را ذليل ميكند، نقطه ضعفهاي مربي هم او را ناتوان ميسازد و كودك باهوش را بر او مسلط مينمايد. در واقع با شناسايي عوامل حاكم بر آنها و لو رفتن قوانين مسلط بر وجود آنها، كودك به تسليم و تربيت آنها موفق شده و آنها را با خود همراه كرده است. گذشته از نقطه ضعفها و علاقهها و نفرتهاي مقطعي و موقتي كودك، ميتوان در او از احساسات و عواطف عميقتري استفاده كرد. احساس تقليد و يا رقابت و يا ترس و عشق و يا مقبوليت و يا مسئوليت و شخصيت و يا همدردي و همكاري و يا ترحم و يا غرور او ميتواند راه نفوذ مناسب و روش جذب خوبي باشد، به شرط اينكه با اين عوامل فقط خصلتها و حالتها را منتقل نكنيم و شخصيت و حريت و تفكر را به كودك هديه كنيم. و به شرط اينكه تقليد همراه خشونت و رقابت به تحقير نينجامد واز هر كدام از اين عواطف به اندازه و در هنگام مناسب استفاده بشود. اين مهم است كه مربي آن قدر از يك عامل استفاده نكند كه دستش خوانده شود وبرنامهاش قابل پيشبيني باشد. چون آنچه شناسايي بشود خنثي و بيفايده خواهد بود. و كودك در برابر آن مصونيت مييابد و آمادهي عكسالعمل پيشبيني شده ميماند كه تحقق پيشبينيها براي او لذت آفرين است. 4- وسايل تربيت آن عوامل شناخته شده و احساسات و عواطف عميق كودك و همان نقطه ضعفها كه عامل كنترل و تسليم كودك بودند، ميتوانند به دو صورت مستقيم و غير مستقيم به كار گرفته شوند. برخورد مستقيم يعني برخوردي كه در سطح آگاهي كودك كارگر است و با توجه كودك مورد استفاده قرار ميگيرد، و برخورد غير مستقيم برخوردهاي پيچيده و يا برخوردهاي هنري و عميق است كه در ناخودآگاه كودك اثر ميكند و كودك را از داخل ميسازد و همراه تخيل و صحنهپردازي كودك در دنياي او زنده ميشود. تدبيرها و دقتهاي مربي و مشورت با كودك و واگذار كردن مسئوليتها و چشمپوشي از ضعفهاي ناخواستهي آنها و تو سري نزدن و حتي كوچك جلوه دادن خسارت و ضررهاي وارده از ناحيهي كودك ميتواند شهامت اقدام و شخصيت برخورد و قدرت تحمل مسئوليتها و تصميم جبران شكستها و ضعفها را در كودك زنده كند. مربي براي استفاده بهتر از وسايل تربيتي، ناچار است كه شرايط رشد و حالتهاي رواني كودك را بشناسد. آگاهي از اين نكته مهم است كه كودك در چه مرحلهاي حواسش و در چه مقطعي احساسات گوناگونش و تخيلش و كنجكاويش و احساس مقبوليتش و احساس مسئوليتش و احساس شرم و خودداريش و ديگر احساساتش شكل ميگيرد. اگر مربي اين حالتها و احساسها را نشناسد. يا به تقليد و ذلت ميافتد و يا به غرور و خشونت. اگر مانند مكتبهاي تربيتي معاصر كه معتقدند بايد بچهها را از كودكي پر كرد و آموزش داد و قهرمانهايش را به گوشش خواند، در جامعه بسته راحت ميشد با مسايل اين طور برخورد كرد. چون بچهها دچار شك و شبهه نميشدند و در هنگام بلوغشان هم ميتوانستند آن ابعاد گسترده و احساسات عميق حسين را تا اندازهاي بشناسند و به او عشق بورزند. آنچه در روايات ما مطرح شده، در محيطي است كه جامعه به امن و حركت رسيده باشد و مدينه الرسول باشد.ولي در هنگام شروع كار، رسول با سلام كردن به بچهها، به آنها شخصيت ميدهد و با محبت و انس با آنها، در دلهاشان راه مييابد و با به كار گرفتن آنها، به تربيتشان ميپردازد. اگر ما جايگاه عمل رسول را نشناسيم ناچار آنچه را كه در يك جامعهي متحرك و راه يافته مطرح است، در جامعهي باز متضاد، درگير با تبليغات وسيع، پياده ميكنيم و ارزشهاي بزرگ را به ابتذال ميكشانيم و به نفرت راه ميدهيم. ما با عنوان تربيت اسلامي كاري را شروع ميكنيم كه ميوههايش در دهان دشمن است، چون ما زمينهي كار آنها را آماده ميكنيم و همين تجربه براي ما كافي است كه بچههايي همراه تربيتهاي به اصطلاح اسلامي به الحاد و كفر و يا فسق و فحشا و شيطنت روي ميآورند و از آن طرف بچههايي در محيطهاي بيخبر از اسلام و سرشار از جلوهها و كرشمههاي دنيا، پس از بلوغ، به اسلام گره ميخورند. تو ميبيني كه تربيتهاي معاصر و مكتبهاي موجود، چگونه بچهها را در جو اجتماعي قرار ميدهند و چگونه با روح جمعي، از آنها كار ميكشند. بچههايي كه در خانه حاضر نيستند حتي رختخوابشان را جمع كنند و براي خودشان صبحانه بياورند، ميبيني كه در جمع اردو چه كارهايي را با شوق انجام ميدهند. چرا چون اينها خودشان نيستند، كه نگاهها و روح جمع آنها را به كار كشيده و بر آنها حاكم است؛ و تو فكر ميكني اين حكومت تا چه مقدار تحمل ميشود؟ فصل دوم انسان با شكوفايي عقل به بلوغ ميرسد.با رشد متناسب اين نيرو، انسان به جمعبندي و سنجش دستاوردهاي فكر و هوش و تربيت و شرايط تاريخي، جغرافي و اجتماعي خود ميپردازد. بلوغ اشد، رسيدن به كمال و قوت در تمامي نيروها واستعدادهاست. و اين همان مرحلهي تسويه است. اما دورهي تسلط و استيلاي انسان، دورهي استواء نام دارد؛ كه در بعضي از روايات به چهل سالگي تفسير شده است. در اين مرحله اين نيرو به كار گرفته شده و بحرانهايش را پشت سرگذاشته است و انسان با تعادل و تسلط همراه است. انسان با رسيدن به مرحلهي تسويه و بلوغ نيروها و استعدادهاي خود، به تركيب كاملي دست مييابد. همراه تسويه و تركيب كامل، انسان به دو خصلت وجدان و آزادي ميرسد. و عامل اين هر دو، شكل گرفتن عنصر تعقل آدمي است؛ كه انسان بر دو مسئله با عقل نظارت دارد: بر اهداف و بر راههاي ارائه شده از محيط و تربيت و فكر و غرايز. و همين وجدان و درك انسان، به آزادي انسان تفسير ميشود؛ و اين آزادي مبناي تكليف و مسئوليت است، نه آگاهي مسئوليت بر اساس آزادي است و آزادي انسان بر اساس تركيب كامل و اين تسويه است. و در تركيب، اصالت با اجزاء نيست؛ و روبنا و زيربنا معنا ندارد. در تركيب اصالت با تركيب است و اين تركيب مبناي آزادي است. آگاهي از جبرها و قانونمنديها يك مرحلهي ديگر از آزادي را در برابر طبيعت و جامعه به دنبال ميآورد؛ ولي آزادي انساني ما، وابسته به اين تسويه و تركيب است. «2» تعديل انسان پس از مرحلهي تسويه و همراه چنين تركيبي است. و اين تركيب در صورتهاي مختلف و همراه اندازهها و تقديرهاي مختلف پابرجاست. تركيب آنها اصالت دارد نه تقدير و اندازههاشان. و به دنبال چنين تسويه و تعديل و تركيبي، بلوغ و وجدان وآزادي انسان شكل ميگيرد؛ و اين چنين انساني موضوع تربيت ماست.اين چنين انساني موضوع كار تربيتي است. اين انسان را نميشود با استخفاف، پوك كرد وبا تلقينها حركت داد و همراه روح جمعي و در يك جو رودربايستي به كار كشيد و با شعارها داغ كرد. بهرهمندي انسان از عملش به اندازهي بينش و بصيرتش ميباشد. خوب دقت كنيد، آدمي از عملش به اندازهي بينش و بصيرتش بهره ميبرد آنچه به عمل شكل ميدهد، نيت و بينش عامل است و هر كس مطابق اين شكل دهنده عمل ميكند. مسئله اين نيست كه اين عوامل و اين شرايط مؤثر نيستند، مسئله اين است كه انسان، تركيبي از اين تأثيرهاست. و در اين تركيب، انسان، انسان است. و اين انسان معدل موضوع تربيت ماست. روش تربيت انسان بالغ تربيت اين انسان به طور خلاصه از ادراكات حضوري و بلاواسطه آغاز ميشود. تفكر در اين ادراكات حضوري و دور از شك و شبهه، با سؤال آغاز ميشود نه با شك، كه شك خود محتاج دليل است ولي سؤال بر اساس كنجكاوي انسان، عامل شروع استنتاج از ادراكات حضوري و سرآغاز جريان رشد و جريان رويش و فلاح است. انبيا اين جريان فكري را از اسلام تا ايمان تا تقوا تا احسان تا اخبات تا سبقت تا قرب تا لقاء تا رضوان، پايه ميگذارند. و اين چنين جرياني، فلسفهي اسلامي را توضيح ميدهد. انسان با درك حضوري و با وجداني كه از خود دارد، وضعيت و تقدير و تركيبش را ميشناسد.شناخت وضعيت انسان، انعكاس ذهني واقعيت خارجي و جهان بيرون را، و حاكميت مسلط بر اين انسان و جهان را همراه دارد.شناخت تقدير و اندازهي عظيم استعدادهاي انسان، استمرار و ادامهي انسان، پس معاد و دنياي ديگر را تحليل ميكند.شناخت تركيب انسان، نقش ضروري انسان و ضرورت تحرك را مشخص مينمايد. اينها مراحل رشد و فلاح و روييدن انسان است، كمون و استتار و جوانه زدن و سركشي و قدرت و غلظت و استغلاظ و استقلال. هنگامي كه انسان اين گونه و بر اساس ادراكات حضوري، نه تجربهگرايي و نه عقلگرايي اصطلاحي، تفكراتش آغاز ميشود و روييدن آغاز ميكند، ناچار اين جريان فكري، به شهادت و حضور ميرسد؛ و به اشراق ميرسد، چون از اين جا منشأ گرفته است و از اين دامان سربلند كرده است. دل منبع احساس و حب الخير است كه در سورهي عاديات آمده. قبل از اين احساس، در انسان شهادتي به وجود ميآيد. اين شهادت همراه حب الخير، در انسان حركت ايجاد ميكند كه: «انه علي ذلك لشهيد و انه لحب الخير لشديد». «1» ميبيني كه شناخت و شهادت و حب و احساس و حركت و عمل، چگونه با يكديگر پيوند ميخورند و تفكيك شناخت و ايدئولوژي و عمل را بيمعني و پوچ ميسازند. و اين گونه تربيت و فلسفه و عرفان و سلوك و اخلاق و فقه به هم پيوند ميخورند. چون با اين تربيت، اين بينش و شهادت ميآيد و اين شهادت و حب و بغض و احساس، به هم گره ميخورند و اخلاق اسلامي را شكل ميدهند و بديهاي برخاسته از غريزه و محيط و تربيت و عادت را با اين شهادت و احساس تركيب ميكنند و تبديل ميكنند كه: «يبدل اللَّه سيئاتهم حسنات». «2» و اين تركيب با تلقين و حرف و يا رياضت و عادت نيست، كه به مقتضاي دعاي مكارم الاخلاق، معرفت و يقين و محبت و ايمان و نيت و عمل، اين چهار عنصر با آنچه كه داري تركيب ميشوند و تبديل ميكنند. و در واقع شناخت و شهادت تو، با محبت و احساس، اساس اين تركيب هستند.تركيب معرفت و محبت، رذايل قوهي واهمه و مخيله و عاقله و غضبيه و شهويه را تبديل ميكند. اين تبديل خصلت ممتاز اخلاقيات اسلامي است.اسلام براي تكميل خلق و خويها و تبديل رذايل و بديها، تنها بر حرف و تلقين و رياضت و عادت، تكيه نميكند؛ كه در انسان تركيبي را از معرفت و محبت ايجاد ميكند، تا تبديل را فراهم كند و همان طور كه در طبيعت همراه تركيب، تبديلها شكل ميگيرد و بنبستها ميشكند، همان طور ميتوان نعمتها را به كفر تبديل كرد. اين خصلت ممتاز اخلاقيات اسلامي است كه ميتواند همراه تركيب، انسان را تبديل كند. واين چنين انسان مبدلي كه به دگرگوني رسيده، ميتواند طالب حضور باشد و در سلوك خود به آداب حضور روي بياورد و به فقه اسلام گره بخورد. اين گونه از ادراكات حضوري همراه ذكر و يادآوري كار شروع ميشود و با تزكيه و تعليم، انسان به تدبر و تفكر و تعقل ميرسد؛ و به شهادت و تركيبهاي جديد و تبديلها راه مييابد. نكته همين است كه ذكر مبناست، نه تلقين و شعار. آدمها ادراكات حضوري دارند. لازم نيست كه در مرحلهي اول به آنها چيزي داد، كافي است به او يادآوري شود تا انديشههاي مدفون برانگيخته شوند. ذكر مبناست و رسول ذكر است. قرآن ذكر است. نماز ذكر است و آيات عالم آيه و نشان و ياد آورند و ذكر هستند.داستان، داستان تلقين نيست كه تو آن قدر به خودت دروغ بگويي كه خيال كني راست ميگويي. داستان، داستان ذكر است، كه فكر و ذكر تبديل به عهد و عمل و يقين و شهود ميشود. اسلام براي تربيت انسان بالغ، روشي دارد و اين روش در چهار حوزه انسان را دگرگون ميسازد. ذكر، تزكيه، تعليم، «2» روش تربيت اسلامي است. ذكر رابطهي فكر و ذكر و عهد وعمل و يقين و شهود و تسليم را در جايي ديگر توضيح دادهام كه استنتاج از ادراكات حضوري و يادآوري آن شهودها براي ابوذر زمينهي پيماني با خدا و با خويش و با ولي است و به دنبال اين تعهد، به تدريج عبوديت و عمل شكل ميگيرد، و نتيجهي عبوديت يقين است كه: «و اعبد ربك حتي ياتيك القين» «2» و نتيجهي يقين حتي در شكل علم اليقين و مرحلهي ابتدائيش، شهود و رؤيت است كه: «لَوْ تَعْلَموُنَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيم». «3» و ادامه اين شهادت تسليم و تفويض است. تزکیه تزکیه در بعضی از آیات،مقدم بر تعلیم و در بعضی آیات،پس از تعلیم مطرح شده است.و سر این نکته شاید این باشد که عوامل تزکیه و آزادی انسان،عواملی که انسان را میرهاند و وابستگی ها و کنش های اورا بر میدارد متفاوت هستند؛ بعضی ها پیش از تعلیم درانسان هستند و با ذکر بارور میشوند و بعضی ها احتیاج به تعلیم و آموزش دارند و با تعلیم رسول در او شکل میگیرد.انسان کنجکاوی و طلب دارد رسول، عظمت انسان را، وسعت راه و وسعت هستي را و عظمت خدا را و ضرورت مرگ و حقيقت آن را به انسان نشان ميدهد و اين عوامل باعث رهايي انسان از حقارتها و محدوديتها ميگردند و زهد و آزادي را به انسان ارزاني ميدارند. در حالي كه از پيش كنجكاوي و طلب، اين هر دو عامل رهايي و آزادي انسان بودند و او را آرام نميگذاشتند. به اين گونه عوامل ششگانه، زهد و تزكيه جمعبندي ميشود؛ كنجكاوي، طلب، درك عظمت و قدر انسان، درك وسعت هستي و قلمرو انسان، درك عظمت حق، درك ضرورت مرگ و حقيقت آن. تعليم تعليم دامنهي گستردهاي دارد. تعليم آنچه كه نميدانستيم، و تعليم آنچه كه خود نميتوانستيم بدون رسول بيابيم و بدانيم.خداوند آنچه را كه نميدانستيم و آنچه را كه نميدانيم و آنچه را كه نميتوانيم بدانيم به ما ميآموزد.و اين رسول اوست كه با تلاوت آيهها و با ذكر، تزكيه و آزادي و سپس آموزش و تعليم كتاب و حكمت را به عهده دارد. انسان همراه ذكر و تزكيه و همراه معرفت و محبت، به دنبال كتاب و دستور است و رسول پس از آن مراحل اين كتاب و دستور را به انسان ميآموزد. تعليم انبيا آموزشي است كه حذر و عمل و شهود و قرب را به دنبال ميآورد و همين است كه انذار ميگويندش و روش كار فقيه هم همين است. تعليم و آموزش تنها نيست. تعليمي است كه مغز و قلب و دست و پا را در بر ميگيرد. تفقه در تمامي دين نه در احكام، مقدمهي انذار است و انذار هم وسيلهي حذر.حذر آن حالتي است كه در هنگام دست زدن به يك سيم برق و يا راه رفتن در روي تيغ و شيشههاي شكسته، احساس ميكنيد. انذار، اين حالت را به دنبال ميآورد، و اين حالت و دقت، عمل را بارور ميسازد و عبوديت را شكل ميدهد و شهود و تسليم و تفويض را زمينه ميسازد. بايد توجه داشت كه در تمامي مراحل تعليم و انذار تا حذر تا عبوديت و شهود و تفويض آفتهايي هست. غفلت و تسويف آفت انذار است، كه بعضيها پس از آگاهي و بيرون آمدن از جهل به دامان غفلت مينشينند و يا به امروز و فردا و به زودي خواهم رفت و خواهم كرد، مبتلا ميشوند. وسوسه و خستگي و ترسهاي مزاحم، آفت حذر است، كه شيطان از اين زمينه بهره برميدارد و بار را سنگين ميكند تا آن را رها كني. و ترس را به جانت مياندازد تا از رفتن جلوگيرت شود. رضايت و وهم، آفت عبوديت و عمل است، كه از خود راضي ميشوي و خيال ميكني در بيابان عمرت ديگر خاشاكي و هيزمي و بوتهاي نيست. قناعت و غرور آفت شهود است كه خيال ميكني راه را رفتهاي و ديگر كار تمام است، در حالي كه شيطان در اوج شهود بر زمين ميافتد و مرجوم ميشود. حوزههاي تربيت اين روش تربيت، انسان را در چهار حوزهي شناخت، احساس، عمل و علوم كمك ميكند و بر جريان فلسفه و عرفان و سلوك و اخلاق و فقه و همچنين بر طرح كلي عمل و علم اثر ميگذارد. 1- حوزهي شناخت تفكر در ادراكات بلاواسطه و علم حضوري همراه سؤال، نه شك و ترديد و ذكر، نه تلقين و عادت، و تعليم و تزكيه، نه تحميل و پوك كردن و در تاريكي نگه داشتن، از خصلتهاي تربيتي بود كه آگاهي انسان را با شكر و بلاء به زيادتي و تمحيص ميرساند. روش شناختي كه با سؤال آغاز ميشود و به عكس غزالي و يا دكارت از شك آغاز نميكند و با شكر و بلاء ادامه مييابد و با كفر به محروميت از حس و قلب و عقل ميرسد، روشي است كه از تربيت اسلامي به دست ميآيد.چه كسي ميتواند باور كند كه سياهي كفر و كفران و ظلمات خزي و خذلان، حتي انسان را از ادراكات تجربي هم محروم ميكند. شناختي كه از قدر، وضعيت و تركيب انسان بهره ميبرد و با شكر و بلا او را به هدايت متزايد و بيشتر ميرساند. مقايسهي انسان با مؤثرهايي كه در او حاكم هستند و در حضور او و شهود او انعكاس دارند، و مقايسهي اين مؤثرها با خدايي كه حضورش درجهان و انسان احساس شده و با درك وضعيت انسان و جهان مشهود گرديدهاست، اين دو مقايسه، انسان را به تكبير و توحيد و حكومت خدا ميرساند.آدمي به سادگي احساس ميكند كه لبخند، محبت، بدگويي و دشمني و چيزها و كساني در او اثر ميگذارند. او را خوشحال و يا رنجور ميسازند.حالا نوبت تفكر و محاكمهي همين تأثيرهاي طبيعي و همين جريانهاي مشهود است. چرا اينها در من اثر گذاشتهاند. هر چه در من اثر بگذارد، نشان ميدهد كه من همان قدر هستم. خودشناسي؛ يعني همين جمع بندي و محاسبه. پس رنجهاي من شاهدان اندازهي وجود من هستند و گواهان صادقي هستند كه مرا به خودم نشان ميدهند. از طرف ديگر، تو اينها را، اين محركها و مؤثرها را ميتواني با خدايي كه ضرورتش و حضورش را احساس كردهاي و از عطش عظيم خود بر او شاهد آوردهاي و از محبتي كه به خودت داري، مهرباني او را كه ميان تو و دل تو واسطه است، يافتهاي، مقايسه كني. فلسفه ی اسلامی با اين تحليل از منطق جامع و روش شناخت، حدود فلسفهي اسلامي مشخص ميشود، و جريان فكري اسلامي از جريان فكري مسلمين تفكيك ميشود. در هر حال اين جريان فكري، در سورهي روم مطرح ميشود و مستند به قرآن و اسلام است: «اوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا في انْفُسِهِمْ ما خلق اللَّه السَّمواتِ وَ الْارْضَ و ما بَيْنَهُما الَّا بِالْحَقِّ وَ اجَلٍ مُسَمّي». «2» با تفكر در ادراكات حضوري (في انفسهم) مشخص ميشود كه خلقت جهان همراه هدف و مراحل و نظام و جمال است. با شناخت انسان اين همه مشخص ميشود، هم حق هم اجل هم اتقان هم احسان. اين چهار مرحله در جهان با تفكر در وجود انسان مشخص ميشود، آن گاه رابطهي اين انسان با اين جهان ميشود مبناي جديدي براي تلقي ديگري از تاريخ. تاريخ، رابطهي انسان با كل نظام است. و در اين رابطه حركت تاريخ و رفت و آمد جامعهها مشخص ميشود. با اين ديد ديگر مالك ابزار و فاقد ابزار و خرده بورژوا و لمپن مطرح نميشود، كه داستان داستان هماهنگ و ناهماهنگ و مذبذب است. داستان متقي و كافر و منافق است. و در ادامهي اين ديد ناچار مبارزه ميان متقي و كافر است نه مالك ابزار و فاقد آن؛ و اساس مبارزه بر عدم تطابق نيروي توليد و روابط توليد نيست كه به خاطر ناهماهنگي اين دو خصلت رونده و ايستاست. اينها كه در راهند و در صراطند با آنها كه ايستادهاند درگيرند؛ كه ايستادن در اين كاروان پويا، كمتر از عقبگرد نيست. ادامهي آن بينش و جريان فكري، سه مرحله را به مبارزه ميدهد: انتظار، تقيه، قيام. انتظار آماده شدن در فكر و روحيه و علم و طرح كلي عمل است، و تقيه نفوذ در دشمن و پوك كردن او از درون، و سپس نوبت قيام است. و در همين مرحلهي قيام، نوع تربيت كادر و نوع تشكل و سازمان هم شكل اسلامي خودش را مييابد و همراه بينات و كتاب و ميزان، رابطهي بيناتي، از رابطهي سازماني جدا ميشود و مديريت عميقي كه آدمها را با عملهاشان به رفعت ميرساند و آنها را از درون پوك نميكند شكل ميگيرد. عرفان اسلامی در عرفان اسلامي همراه آن بينش و معرفت و آن جريان فكري، تو حقيقت را ميفهمي و فهم و معرفت در تو عشق و علاقه را سبز ميكند كه شناخت خوبيها و محبتها و زيباييها و كمال، حبالخير را به كار ميگيرد، و با اين محبت و ايمان، نوبت به عمل و بلاء ميرسد و نوبت به عجز ميرسد و نوبت به اعتصام ميرسد. در اين بينش اول معرفت حقيقت است و سپس عشق و عمل و بلاء و عجز در كنار هم؛ و هدف نهايي معرفتي است كه به عبوديت منتهي شده و شهودي است كه اطاعت و تسليم و تفويض را به دنبال آورده باشد. 2- حوزهي احساس تربيت اسلامي با اين تأثير عميق بر حوزهي شناخت، ناچار تأثير عميقي هم بر احساس آدمي دارد و او را در اين حوزه هم دگرگون مينمايد. با اين بينش، سلوك و اخلاق، شروع و ختم و ابزار و وسايل ديگري مييابد. سلوك از معرفت نفس و خلق و دنيا و شيطان واللَّه به محبت و ايمان به غيب واللَّه و وحي و يوم الاخر ميرسد، و هر كدام از اين معارف و محبتها، با تركيبي كه با احساسات و غرايز و خصلتهاي خوب و بد برخاسته از محيط و تربيت و شرايط اجتماعي تاريخي مييابند، تبديل و دگرگوني عميقي را پيريزي مينمايد كه همراه شكر و عمل و همراه بلاء و محنت، عجز و اضطرار انسان را به او نشان ميدهد و ريشههاي درماندگي او را آشكار ميسازد كه امام سيدالشهداء در دعاي عرفه ميفرمايد: «الهي اوقفني علي مراكز اضطراري» «1» و اين وقوف به ريشههاي اضطرار و عجز، انسان را به اعتصام و انقطاع و كمال الانقطاع ميرساند. 3- حوزهي عمل تأثير سوم تربيت، بر حوزهي عمل و اقدام انسان است. عمل هنگامي كه زياد ميشود، غرور و توقع ميآورد و هنگامي كه كم و بيحال ميشود، يأس و نفرت و رجعت و بازگشت را باعث ميشود. براي نجات از استكثار و زياد شمردن عمل و براي رهايي از آفتهاي گوناگون عمل بايد به مقايسهها و نسبتهايي توجه داشت: الف- نسبت عمل با عاملها و انگيزههايش ب- نسبت عمل با توان و وسعت او ج- نسبت عمل با جايگاه و زمان و مكانش د- نسبت عمل با هدفهاي مطلوب ه- نسبت عمل با عملها و كارهاي ممكن ديگر الف- عمل مثل اسكناس است؛ ارزش آن به انگيزهها و عاملهاي آن است. ب- در اين مكتب سعي مطرح است نه عمل. و سعي عملي است كه با توان و قدرت انسان سنجيده شده. عمل با توانايي تو مقايسه ميشود، نه با دارايي و مكنت تو. تكليف به اندازهي وسعت انسان است نه مكنت و دارايي او ج- نسبت سوم، مقايسهي عمل با جايگاه آن است. اين مهم است كه عمل را بازمان و مكان خودش بسنجيم و شتاب كنيم. فقط به عمل و اقدام قانع نباشيم. د- وقتي كه ما كارهاي بزرگ را براي هدفهاي محدود و كوچك انجام ميدهيم، ارزش عملهاي ما را هدفهاي ما تعيين ميكند. ارزش عمل مربوط به هدف و انگيزه و بينش تو از آثار و روابط آن است كه اين همه بر شكل عمل هم اثر ميگذارند. ه-این کافی نیست که یک عمل همراه نیت و سنت و وسع و زمان و مکان مناسب باشد،که باید عمل در مقایسه ی با اعمال دیگر به اهمیت هم رسیده باشد.چون هنگام تزاحم تکالیف و کارها چاره ای جز انتخاب مهم تر نیست.خود سازی همین است که محرک ها و حرکت ها را کنترل کنیم.کنترل محرک ها به تنهایی کافی نیست. گذشته از اين تأثيرها كه تربيت اسلامي در اين نسبتگيريها دارد، اين تربيت در دو زمينهي ديگر هم بر عمل اثر ميگذارد. يكي در هنگام شك و ترديد و ديگري در هنگام خستگي و بيعلاقگي. در هنگام شك، اصول عمليه را دارد. استصحاب، برائت، احتياط و تخيير قواعدي هستند كه در بنبست شك و ترديد راهگشا هستند. اگر با يقين به كاري روي آوردم، مادام كه به يقين مخالف و جديدي نرسم نميتوانم از آن يقين سابق صرفنظر كنم، كه دستور است: «لاتنقض اليقين بالشك». «1» اگر در اصل تكليفي شك داشتم كه لازم است يا نه، مادام كه يقين به تكليف ندارم، راحتم كه: «رُفِعَ عَنْ امتي مالايَعْلمَوُن». «2» اگر در مورد تكليف شك داشتم ولي به اصل تكليف مطمئنم، بايد به تمامي موردها عمل كنم و احتياط كنم. احتياط كنار كشيدن از عمل نيست، كه جمع كردن ميان اطراف يقين است. در صورتي كه ميان دو محذور گير كردم و هيچترجيحي و رجحاني را نشناختم، در اين هنگام باز تكليف من مشخص است و مخيرم. به رسول دستور ميدهند: «استقم كما امرت»، «1» نه فيما امرت؛ نميگويند در مأموريتها استقامت كن كه ميخواهند استقامت مثل امر باشد. مسئله اين نيست كه از هر راهي استقامت را به دست بياور، كه بايد استقامت تو از امر تو مايه بگيرد. عامل استقامت بايد امر تو باشد. اين چنين عملي است كه بالا ميرود و بالا ميبرد. 4- حوزهي علوم تربيت ديني، در انسان روشهايي را به كار ميگيرد، و حياتي را پايه ميگذارد، كه تجربه و علم و استدلال و فلسفه و اشراق و عرفان را تغذيه ميكند و راه مياندازد. همراه اين بينش كه تو استمرار و ارتباط و هدفداري و مرحلهاي بودن و زيبايي و نظام اين جهان با تمامي پديدههايش را باور كردهاي، ناچار اين بينش به تجربههاي علمي تو خط ميدهد و انگيزهي تجربه و كيفيت تجربه و طرح جامع براي تجربهها را دگرگون ميسازد. انگيزهي علمي تجربهي علمي بدون اين بينش، ناچار براي ارضاء حسّ كنجكاوي و يا احساس قدرت طلبي و يا راحت طلبي است. در حالي كه در سايهي اين بينش تو جواب نهايي را گرفتهاي و كنجكاوي تو با درك كلي از استمرار و ارتباط و هدف و نظام و جمال عالم، آرام شده و پس از آرامش به خاطر حركت بيشتر و انجام تكليف زيادتر، به تجربه ميپردازد تا همراه عظمت مالك، ملك و ملكوت، به خشيتي دست يابد. تجربه و نظر و تجربه و رأي، يعني تجربهي باطني و ظاهري از ملك و پديدهها و از ملكوت و نظام حاكم ميگذرد و مالك را مييابد و با او پيوند ميخورد و از حكومت مدعيان مالكيت سرباز ميزند و به قدرتها خود را نميفروشد. كيفيت كار اگر تو پديدهها را در ارتباط تنگاتنگ با هم و با هدف و با رب بداني، ناچار وضعيت تحقيق عوض ميشود و به سطحي نگري و در ابعاد ماندن خاتمه داده ميشود. طرح جامع در حالي كه جريان صحيح تربيت، به جريان صحيح علم كمك ميكند و بينش انسان او را در علم و عمل و در طرح و تقدير راه مياندازد. و در اين طرح ريزي و تقدير، انسان از قدر و از تجربه و از عبرت بهرهمند است و تجربههاي ديگران براي او راهگشاست. اين جريان علمي آزاد، ابتكار را نميگيرد و حافظه را تلنبار نميكند، و امتحانهايي را به دنبال ميآورد كه ابتكار و مهارت را مشخص كنند، نه قدرت حافظه و تخيل ذهن را. خلاصه تربيت بر شناخت و احساس و عمل اثر ميگذارد، و در اين تأثيرها به علم هم خط ميدهد. انگيزه و كيفيت كار و طرح جامع را پايه ميگذارد، و نيازها به تجربه و تجربهها به صنايع ساده و صنايع به جمع بندي علمي و گسترش علوم لازم در اين مبادلهي زنده ميانجامد و تحميل تخصصها و سنگيني رشتههاي علمي كنار ميرود، و امتحانها هم به سوي نشان دادن ابتكار و مهارت روي خواهند آورد. برچسبها: تربیتی, انسان در دو فصل, شاخصه های بلوغ عقلی, علی صفایی
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۱ساعت 15:5  توسط نظري
|
|