علي اصغر  احمدي


فهرست

 


 

مقدمه. 3

اصل یک: آغاز تربیت... 3

اصل 2: ابعاد تربیت... 4

اصل 3: کودکی انسان. 5

اصل 4: تفاوت‏های فردی.. 5

اصل 5: انگیزه و تربیت... 6

اصل6: نسبیت در تربیت... 7

اصل 7: هیجان و تربیت... 7

اصل 8: نگرش مثبت به کودک... 8

اصل9: محبت، نیاز مستمر. 8

اصل 10: اندیشه، جوهر انسانیت... 9

اصل 11: احساس کرامت... 9

اصل 12: کنترل‏کننده‏های رفتار. 10

اصل 13: مسالمت‏جویی.. 11

اصل 14: راست و راست‏گویی.. 12

اصل 15: ارتباط.. 13

اصل 16: حیطه‏های رفتار. 14

اصل 17: خلاقیت... 15

اصل 18: گفتن و شنیدن. 16

اصل 19: یادگیری و یاددهی.. 17

اصل 20: نقش و جایگاه مربی و متربی.. 18

 


 

مقدمه

تعلیم و تربیت یک ساخت اعتباری است. ساخت است، از این جهت که دارای اجزایی است که کل واحدی را می‏سازند؛ پویاست از آن جهت که رابطة بین اجزا پیوسته در حال تغییر و دگرگونی است؛ متحول است از این بابت که به سوی اهدافی در حال حرکت است.

اصل در معنای قراردادی و اعتباری آن با مبانی و اهداف، ارتباطی تنگاتنگ پیدا می‏کند. ما از یک طرف با مبانی که جنبة واقعی و حقیقی دارند مواجه هستیم و از سوی دیگر با اهداف که ممکن است جنبة اعتباری و قراردادی داشته باشند. در ساخت‏های متحولی چون تعلیم و تربیت، ما با اهداف قراردادی رو به رو هستیم. وقتی می‏خواهیم از مبانی به سوی اهداف حرکت کنیم، با اصول به معنای بایدها و نبایدها مواجه خواهیم شد.

اولین معنای اصل در قالب بایدها و نبایدها بر این اندیشه استوار است .صرفاً با تکیه بر مبانی نمی‏توان چنین بایدها و نبایدهایی را وضع کرد. مبانی، شرط لازم برای وضع‏ها بایدها و نبایدها هستند، لکن شرط کافی برای آن به شمار نمی‏آیند. در وضع بایدها و نبایدها، باید بر مبانی تکیه کرد، لکن به شرط‏ها و شروط‏ها، اصل عبارت است از باید‏ها و نبایدهایی به مثابة راهنمای عمل برای رسیدن از مبانی به سوی اهداف، با توجه به جمیع جهات ممکن در یک ساخت متحول و اعتباری.

هرچند نمی‏توان از هر مبنایی، هر اصلی را استخراج کرد، لکن مبانی در موضع و جایگاه خود، بایدها و نبایدهایی را نیز بر عمل مربی تحمیل می‏کنند. و در این معنا: "اصل عبارت است از راهنمای عمل در محدوده‏ای که مبانی آن را تعیین و تحمیل می‏کنند."

 

اصل یک: آغاز تربیت

برای این‏که بتوانیم تأثیر تربیتی بر روی فرزندان و دانش‏آموزان خود داشته باشیم، لازم است پیوسته به تربیت خود بیندیشیم و در این راه قدم برداریم.

این اصل به دلایل زیر لازمة تربیت است:

1-انسان بیش و پیش از آن‏که از کلام دیگران تأثیر بگیرد، از عمل آنان اثر می‏پذیرد.

درک کلام، مستلزم شکل‏گیری نظام زبانی و معنایی در ذهن انسان است. تا انسان سابقة کافی و وافی از چیزی در ذهن نداشته باشد، پیام زبانی مربوط به آن چیز را به درستی درک نمی‏کند (آزوبل، 1966 و رکت ولزلی، 1988). در حالی که درک عمل بسیار زودتر و ساده‏تر انجام می‏پذیرد.

2-تربیت خویش، مستلزم آموزش مادام‏العمر است. یادگیری مادام‏العمر موجب می‏شود مربی و معلم، پیوسته از متربی خود جلوتر باشند و همین امر نفوذ آنان را مستدام می‏سازد.

معلمان و مربیان و والدینی موفقند که در یک‏جا راکد باقی نمی‏مانند و عملاً توانمندی خود را در یادگیری نشان می‏دهند.

3-کسانی که دست به کار تربیت می‏شوند، به خصوص تربیت خود، به دشواری‏های تغییر خویشتن بیش‏تر واقف شده، اندیشه‏ای واقع‏بینانه در مورد متربی خود پیدا می‏کنند. از این‏رو افراد خود ساخته، به رغم رسیدن به کمال اخلاقی و معنوی، در مقایسه با کسانی که از تربیت خویش غافلند، دیگران را کم‏تر مورد سرزنش قرار می‏دهند و برای توصیه‏های اخلاقی و تربیتی خویش، راه‏های عملی‏تری پیش پای متربیان خود می‏گذارند. این‏گونه افراد به دلیل رشد علمی و عقلی خود، دیگران را نیز بهتر می‏شناسند. این‏گونه افراد دیگران را زودتر تحت تأثیر قرار می‏دهند، متواضعند و هم حسی خوبی با متربیان خود دارند. این‏ها همه موجب می‏شود متربی قلباً به سمت مربی خود سوق پیدا کند و در دل احترام عمیقی نسبت به وی احساس نماید.

اصل 2: ابعاد تربیت

در تربیت باید به رشد همه جانبه و متوازن شخصیت متربی توجه داشت. نگرش محدود در تربیت نمی‏تواند ما را به هدف برساند.

انسان موجودی است واحد. هرچند که به اعتباری مرکب است از جسم و جان، به رغم یگانگی وجود انسان و غیر قابل تجزیه بودنش، دارای ابعاد گوناگون است. مهم‏ترین ابعادی که می‏توان برای زندگی روانی انسان برشمرد عبارتند از:

1- بعد شناختی

2- بعد عاطفی

3- بعد حرکتی- جسمانی

4- بعد اجتماعی

5- بعد اخلاقی

6- بعد هنری

این ابعاد نه‏تنها یکپارچگی روانی انسان را تهدید نمی‏کند، بلکه مقوّم و مؤیّد آن نیز هست، هر بعد با حفظ حدود خود، متأثر از سایر ابعاد و وابسته به آن‏ها نیز می‏باشد.

بعد شناختی انسان بر جنبه‏های ادراکی او تأکید دارد. برای پرورش جنبة شناختی کودک نه‏تنها باید تصورات و تصدیقاتی را به عنوان مصالح اولیة تفکر در اختیار کودک قرار دهیم، بلکه مهم‏تر از آن باید به نحوة پردازش داده‏های شناختی نیز توجه داشته باشیم. یعنی نه‏تنها باید افکار را به کودک آموخت، بلکه باید روش فکر کردن را نیز به وی آموزش داد.

توجه به جنبة عاطفی انسان یعنی بعد انگیزشی و شکل دادن و پرورش انگیزه‏های مثبت و حذف انگیزه‏های منفی، از وظایف مهم تربیت است.

توجه به بعد حرکتی- جسمانی انسان در تربیت، یعنی سالم و متعادل نگه داشتن جسم و حرکات نیز از جمله وظایف تربیتی است. جسم نه‏تنها باید از سلامت و تعادل کافی برای امروز کودک برخوردار باشد، بلکه در مراحل مختلف عمر نیز باید از استحکام و تعادل خوبی بهره‏مند باشد.

در تربیت بعد اجتماعی شخصیت باید توجه داشت که هریک از ما در هر بُرهه از زمان در یک بازی اجتماعی مشارکت داشته باشیم. تربیت اجتماعی در حقیقت آماده کردن افراد برای ورود به بازی‏های قانونمند اجتماعی است.

محیط از طریق ارائة قواعد و قوانین و هنجارها، و پی‏گیری در انجام آن، وجدان اخلاقی را در درون فرد شکل داده، تقویت می‏کند. تربیت باید به پرورش این بعد از شخصیت کودک توجه داشته باشد. دیدن و درک زیبایی‏ها و نیز آفریدن زیبایی‏ها باید در تربیت مورد توجه قرار گیرد. او را باید برای ایجاد صحنه‏ها و آثار زیبا تشویق کرد.

اصل 3: کودکی انسان

انسان در مقایسه با سایر حیوانات رشدی بسیار آرام ولی گسترده و عمیق دارد. فرزندان حیوانات، بسیار سریع به استقلال می‏رسند، ولی فرزند انسان بسیار کند به این درجه و مرحله می‏رسد. با این حال انسان می‏تواند در مسیر رشد و کمال خود به نقاطی برسد که هیچ موجودی نمی‏تواند به آن سطح دسترسی پیدا کند. در تربیت باید برای رسیدن به اهداف بلند و عالی، عزم را جزم کرد و با آرامش، لکن با استواری و استحکام به طرف آن اهداف حرکت کرد. عجله کردن برای رسیدن به اهداف، آن هم اهدافی ظاهری نه‏تنها به سود تربیت نیست، بلکه به آن آسیبی جدی وارد می‏کند.

اصل 4: تفاوت‏های فردی

توجه به تفاوت‏های فردی، لازمة یک تربیت متعادل و درست است. انسان‏ها همه یکسان خلق نشده‏اند و مربیان باید ضمن داشتن برنامة کلی در تربیت، به ویژگی‏های منحصر به فرد هر یک از متربیان توجهی خاص داشته باشند. بنابراین لازم است:

1- مربیان به ویژگی‏های اساسی و بنیادی در تربیت از قبیل هوش، انگیزش، خلاقیت و سلامت روانی توجه داشته، تفاوت‏های فردی متربیان را در این زمینه‏ها مورد عنایت قرار دهند.

2- جایگاه هر متربی را در میان هم‏سالان خود مشخص کنند.

3- پیشرفت کودک و نوجوانی را نسبت به خود او در نظر بگیرند.

4- در طراحی برنامه‏های تربیتی متربی را اصل قرار دهند، نه برنامه را.

اصل 5: انگیزه و تربیت

کودک در زندگی باید با گام‏ها و انگیزة خود حرکت کند. بازده اندک کودک را به نتیجة بالا و درخشانی که با فشار و تلاش ما به دست آمده است، نفروشیم.

اولین نکته در تقویت انگیزه‏های درونی کودک، مواجه کردن کودک با محرومیت‏های نسبی و شناخت انگیزه‏ها و راه‏های پاسخگویی به آن‏هاست.

شاگردی که نمرة خوبی دریافت می‏کند مستوجب دریافت تشویق و توجه بیش‏تر است و دانش‏آموزی که نمرة کم‏تری به دست می‏آورد، تشویق و توجه کم‏تری دریافت می‏کند و یا حداکثر این‏که تشویق و یا توجهی دریافت نمی‏کند، نه این‏که چوب بخورد و تنبیه شود.

از جبر پنهان و یا عوامل برانگیزاننده استفاده کنیم.

اگر به نوجوانی که با سهل‏انگاری وضو می‏گیرد، بگوییم: "به این شکل که وضو می‏گیری بهتر است نماز نخوانی، زیرا نماز با تمامی مقدمات و اجزایش باید درست باشد."

آن‏چه می‏تواند کودک را به طرف رشد و کمال سوق دهد، انگیزه‏هایی است که از درون او را به سمت اهداف هدایت می‏کند. این انگیزه‏ها باید شناخته شده، در جهت تحریک بیش‏تر کودک و نوجوان تقویت شوند. به این منظور در مورد انگیزه‏ها لازم است بدانیم که:

1- انگیزه‏های اولیه و طبیعی مانند گرسنگی، تشنگی، کنجکاوی و... می‏تواند برانگیزانندة تعدادی از رفتارها باشند. محرومیت نسبی در این انگیزه‏ها می‏تواند موجب تشدید آن‏ها شود.

2- به کمک انگیزه‏های اولیه و طبیعی باید انگیزه‏های ثانویه‏ای مانند تمایل به پیشرفت تحصیلی را ایجاد و تقویت نمود.

3- باید با فراهم آوردن زمینة لازم برای عمل موفقیت‏آمیز کودک و نوجوان انگیزه‏های او را تقویت کرد.

4- از طریق اجتناب از اجبار آشکار و محسوس، از تضعیف انگیزه‏ها جلوگیری کرد.

اصل6: نسبیت در تربیت

تلاش و بازدهی که متناسب با توان کودک است باید تشوق وتقویت شود. انتظار نداشته باشیم که فرزندمان در عمل و شخصیت، کامل و بی‏نقص باشد.

برای تعیین ملاکی برای تنبیه و تشویق رفتار از عوامل خارجی و آرمانی کم‏تر استفاده کنیم. مثلاً رفتار فرزندمان رابا کودک و یا نوجوان دیگری، هرچند هم سن و سال ویا کوچک‏تر از او باشد، مقایسه نکنیم. کودک یا نوجوان باید با خودش مقایسه شود.

تربیت بدون تشویق و تنبیه مناسب، امکان‏پذیر نیست. لکن باید توجه داشت که هرچیزی در مورد کودک نمی‏تواند مورد تشویق و یا به خصوص مورد تنبیه واقع شود. مثلاً نباید تغییراتی که خارج از اختیار و ارادة کودک و نوجوان است، زیاد مورد تشویق قرار گیرد و یا خدای ناکرده تنبیه شود. آشفتگی دورة نوجوانی چیزی نیست که به سبب آن نوجوان را تنبیه و یا سرزنش کنیم. هم‏چنین به دلیل زیبایی چهره و یا هوش سرشار یک کودک نباید او را مورد تشویق قرار داد، بلکه آن چیزی که باید مورد تشویق قرار گیرد، "عمل" و بازده موفقیت‏آمیز کودک و نوجوان است. هر گام کودک و نوجوان به جلو می‏تواند مورد تشویق قرار گیرد و در مواردی نیزهر گام او به عقب می‏تواند مورد تنبیه واقع شود.

اصل 7: هیجان و تربیت

در کار تربیت، هیجانی بودن رابطة عکس با تأثیر مثبت دارد.

سه جزء "شناخت"، "انگیزه" و "حرکت" اجزای مکمل برای انجام یک کار هستند. هیجانی شدن، کنترل فرد را بر رفتارش کاهش می‏دهد، و از آن‏جا که تسلط بر خویشتن لازمة تربیت است، هیجانی شدن، این تسلط را کاهش می‏دهد در نتیجه حاصل تربیت بیش از پیش ضایع می‏شود.

مربی باید یکی از عناصری که در تربیت باید به متربی خود منتقل کند همین عنصر تسلط بر خویشتن است. مربی باید تلاش کند میزان تسلط فرد بر اعمال و امیالش را افزایش دهد.

هرچند که هیجانات بخشی از زندگی ما هستند، لکن باید مهار شوند و به شکل معقول مورد استفاده قرار گیرند. در تربیت باید گفت که نمی‏توان هیجانی بود وبا هیجان عمل کرد، بلکه آرامش و سکینه لازمة تربیت است. مربی باید به آرامش و سکون خود، تربیت را امری دلنشین و امکان‏پذیر نشان دهد. آرامش در تربیت موجب جلب و جذب متربی است و هیجانی بودن موجب فرار او را فراهم می‏آورد.

اصل 8: نگرش مثبت به کودک

مربیان به طور معمول، در مواجهه با متربیان خود، آنان را مورد ارزیابی قرار می‏دهند. این گونه ارزیابی‏ها بیش‏تر از آن‏که ارزیابی واقعی دیگری باشد، منعکس کنندة ویژگی‏های ماست.

یکی از علت‏های مؤثر در شکل‏گیری خود پنداره نحوة واکنش اطرافیان فرد درمقابل اعمال و رفتارهای اوست. اطرافیان کودک یا نوجوان به کرات رفتار او را ارزش گذاری می‏کنند و از رفتارهای عینی وجزئی او قواعد کلی می‏سازند و به او منعکس می‏کنند. چنین کاری به تدریج خودپندارة خاصی در کودک و یا نوجوان شکل می‏دهد و او را به سمت یک اسناد خاص رهنمون می‏شود.

اگر کار غلط و ناشایستی انجام می‏دهند، تنها غلط بودن آن کار را به آنان گوشزد کنیم و آن را کلی نکنیم.

هریک ازما انسان‏ها تصوری از خودمان داریم که اصطلاحاً آن را خودپنداره می‏گویند. خودپنداره‏ها ممکن است مثبت یا منفی، ضعیف یا قوی باشند. کسی ممکن است تصوری مثبت از خود داشته باشد و با دید واقع‏بینانه خودش را ارزیابی کند. در حالی که فرد دیگری ممکن است تصویری منفی و بی‏کفایت از خود ارائه کند. برای یک تربیت صحیح باید به کودک یا نوجوان کمک کنیم تا خودپنداره‏های با کفایت مثبت و منفی او را واقع‏بینی ببینیم و مورد ارزیابی قرار دهیم. می‏توانیم صفات مثبت او را با قید کلی به کار ببریم، ولی نباید صفات منفی او را به شکل کلی به او منعکس کنیم. اگر نمرة خوبی می‏گیرد ،می‏توانیم به او بگوییم این نمره نشانگر هوش بالای تو و یا پشتکار زیاد توست، ولی در مورد نمرة کم درست نیست که بگوییم این نمره نشانگر کم‏هوشی و یا تنبلی تو می‏باشد.

اصل9: محبت، نیاز مستمر

انسان وقتی نیازهای اولیه‏اش تا حدی مرتفع می‏شود، نیازهای جدیدی را به میدان می‏آورد. از جمله این‏که انسان‏ها از اولین سال‏های زندگی می‏خواهند علاوه بر جای فیزیکی و آشکار، جایی نیز درقلب‏های دیگران داشته باشند، یعنی نشان می‏دهند که طالب محبت دیگران هستند. این نیاز یک نیاز مستمر و حیاتی برای زندگی روحی و معنوی انسان است. احساس محبت نیز یک ضرورت مستمر برای حیات روحی ماست. برای تنبیه کودک نباید او را از محبت محروم کنیم، بلکه می‏توانیم از روش‏ها و ابزارهای دیگری، به خصوص "توجه" و "بی‏توجهی" استفاده کنیم.

اصل 10: اندیشه، جوهر انسانیت

در مقایسه بین شیرین زبانی فرزندمان و کلامی که از روی تأمل و تفکر به زبان آورده، کلام مبتنی بر تفکر را بیش‏تراز شیرین زبانی او مورد توجه قرار دهیم. دراین‏جا صحبت بر سر غلط بودن یا درست بودن کلام نیست، بلکه صحبت بر سر اندیشیدن و سخن گفتن است، حتی اگر سخنی نادرست باشد.

 برای تقویت گفتاری که بر اندیشه استوار است، باید به عمل متربی توجه و دقت بیش‏تری مبذول نماییم.

شرایط لازم برای فعال کردن ذهن متربی را فراهم آوریم. از جمله این‏که سؤال‏های خوبی برای او مطرح کنیم. جریان تفکر او را پی‏گیری نماییم و او را با موقعیت‏هایی که برانگیزانندة اندیشه است مواجه سازیم.

عقل و اندیشة انسان، پایه و اساس انسانیت را می‏سازند. رشد انسان در اصل و اساس وابسته به رشد عقلی اوست. بر این اساس لازم است در تربیت فرزند تفکر عقلانی او را تقویت کنیم. این تقویت نه تنها به لحاظ فردی دارای اهمیت است، که به لحاظ اجتماعی و برقراری رابطه‏هایی سالم و سازنده در اجتماع نیز ضروری است به این جهت لازم است سخن و عمل مبتنی براندیشه را در متربی تقویت کرده، عملاً نشان دهیم که ما تسلیم سخن حق و درست هستیم، حتی اگر عملاً بر خلاف میل و خواست ما باشد.

اصل 11: احساس کرامت

"احساس گرامت، حافظ سلامت روانی، اجتماعی و اخلاقی و پشتوانة تحرک و مسئولیت‏پذیری انسان است. آن را پیوسته برای متربی خود تأمین کنیم."

منِ آرمانی[1]: ما علاوه بر آن که تصوری از وضعیت کنونی خویش داریم، برای خود نحوه‏ای از بودن را نیز ترسیم می‏کنیم.

منِ آرمانی هرچند که انسان را در جهت تحول و تحرک سوق می‏دهد، لکن در سعادت و شقاوت انسان نقشی بسیار مهم ایفا می‏کند. این‏که چه سمت و سویی را به شکل آرمانی برای خود در نظر بگیریم، می‏تواند تأثیر بسزایی در حرکت‏های بعدی ما در زندگی داشته باشد. یکی از وظایف تعلیم وتربیت، ایجاد "منِ آرمانی" مناسب برای متربی است.

خود بزرگ‏بینی، حاصل مقایسة خود با دیگران است؛ در حالی که احساس کرامت، توجه انسان به ارزش انسانی و الهی خویشتن است. کسی که دارای احساس کرامت است، برای دیگران، حتی مخالفان خود، ارزش قائل است. کسی که دارای احساس خود بزرگ‏بینی است از خود تعریف‏هایی می‏کند که غیرواقعی است، فردی که دارای احساس کرامت نفس است واقع‏بینانه خود رامعرفی می‏کند. احساس خود بزرگ‏بینی بر یک احساس حقارت عمیق استوار است، حال آن‏که احساس کرامت، بر احساس ارزشمند درونی تکیه دارد.

امام علی (ع): می‏فرماید:"اَلعالِمُ مَن عرف قدرَهُ و کفی بالمرءِ جهلاً اَن لا یَعرِفَ قدره. یعنی دانشمند کسی است که ارزش خویش را بشناسد و برای مرد (انسان) همین جهل کافی است که ارزش خود را نداند.

اگر آنچه در مورد خود می‏شناسیم، همراه با کرامت و عزت نفس باشد ما را بیش‏تر به سمت کمال و ارزش‏های مثبت سوق می دهد، ولی اگر خود را موجودی پست بدانیم، بیش‏تر به سمت آلودگی‏ها سوق پیدا می‏کنیم. مهم‏ترین مبنا برای این که خود را ارزشمند بدانیم این است که به ارزش واقعی انسان توجه داشته باشیم و انسان را با ملاک‏هایی چون پول و یا قضاوت دیگران، مورد ارزیابی قرارندهیم. باید در تربیت به فرزندمان بگوییم که او از آن جهت که یک انسان است و دارای کمالات انسانی است، ارزشمند است. این احساس ارزشمند می‏تواند او را از آسیب‏های بسیاری مصون بدارد.

اصل 12: کنترل‏کننده‏های رفتار

تشویق و تنبیه دو جزء لاینفک در تربیت هستند. در درجة اول استفاده از روش‏هایی است که متربی را از انجام کارهای نامطلوب، ناخشنود کند. بی‏توجهی، قهر، سرزنش، محروم‏سازی و امثال آن‏ها شیوه‏های تنبیهی‏یی هستند که جنبة انسانی دارند.

انسان در کنار نیازهای جسمانی خود، نیازهای روانی متعددی دارد که از جملة این نیازها، نیاز به توجه است. نیاز به توجه باید به شکل مثبت و سازنده ارضا شود و ضمن آن می‏توان رفتارهای کودک و نوجوان را در جهت مطلوب شکل داد.

نظر به اهمیتی که "توجه" در زندگی انسان دارد، می‏توان از آن برای ایجاد رفتارهای مطلوب و از بین بردن رفتارهای نامطلوب استفاده کرد. عدم رعایت نکات ظریف تربیتی رفتارهای نادرست رادر کودک تقویت کند. وقتی کودکی به آرامی در گوشه‏ای نشسته و مشغول انجام تکالیف خود است، مورد توجه قرار نمی‏گیرد، ولی به محض این‏که بلند می‏شود و شیطنت می‏کند، مورد توجه اطرافیان قرار می‏گیرد.

می‏توانیم از "توجه کردن" به کودک یا نوجوان به عنوان پاداش و تقویت و از بی‏توجهی به عنوان تنبیه یا به عبارت دقیق‏تر از بی‏توجهی برای تقویت نکردن یک رفتار استفاده کنیم.

تقویت متناوب از تقویت مستمر مؤثرتر است. ولی توجه داشته باشیم که رفتار نادرست را باید به طور پیوسته مورد بی‏توجهی قرار دهیم. لازم نیست در مورد همة رفتارها برای متربی خود توضیح دهیم که چرا به او بی‏توجهی می‏کنیم و یا چرا به او توجه نشان می‏دهیم. به کمک "توجه" و کنترل به موقع آن می‏توانیم رفتارهای متربی را در جهت مطلوب سوق دهیم، مشروط بر آن‏که:

از توجه کردن به عنوان تقویت کننده یا پاداش استفاده کنیم.

رفتار درست و مطلوب را برای خود دقیقاً مشخص کنیم.

از توجه و بی‏توجهی به شکل نظامدار استفاده کنیم.

از توجه به شکل پیوسته استفاده نکنیم بلکه به شکل سهمی از آن بهره بگیریم.

مقدار توجه و بی‏توجهی باید متناسب با رفتار، تغییر پیدا کند.

اصل 13: مسالمت‏جویی

مهمترین علت‏های بروز شرایط مبارزه‏طلبی بین مربی و متربی .

1-عوامل ناشی از تحول بهنجار کودک و نوجوان

2-وجود برخی از کنش‏های نابهنجار

در میان مراحل مختلف تحول راحت‏ترین و آرام‏ترین مرحله، سنین دبستانی، یعنی فاصلة 6 تا 11 سالگی است. مراحل پیش از این و مرحلة نوجوانی که پس از دورة دبستان قرار گرفته است. در درون خود رفتارهایی دارند که می‏تواند مربی ناآشنا را به جنگ با متربی بکشاند. انجام اعمال تلافی‏جویانه از طرف مربی، احساس ستم‏دیدگی و مورد بی‏مهری قرار گرفتگی را در کودک ایجاد می‏کند. چنین شرایطی در سنین پیش دبستانی، اگر همراه با هیجانی شدن مربی به شکل عصبانی شدن، پرخاش کردن و یا گریه کردن باشد، اثری به مراتب بدتر به جای می‏گذارد. کودکی که احساس کند عملش تأثیر هیجانی بر مربی گذاشته، تقویت می‏شود که عملش را باز تکرار کند.

رسول اکرم اسلام -صلی الله علیه و آله- فرمود: نوجوان را در موضع مشاور و وزیر خود قرار دهد، تا او از این طریق هم خود را به منصة ظهور برساند و هم با مربی احساس همدلی و هم‏حسی بیش‏تری کند.

 مهمترین اختلالاتی که در زیر مجموعة اختلال‏های رفتار اغتشاشگر یا ایذایی قرار می‏گیرند عبارتند از:

الف)اختلال رفتار ارتباطی یا اختلال سلوک.[2]

ب)بیش فعالی، با، یا بدون نارسایی توجه.[3]

ج)اختلال تضادورزی مبارزه‏طلبانه.[4]

مربی هرگاه احساس کینه و دشمنی با متربی خود داشته باشد، دیگر نمی‏تواند نفوذ و تأثیر تربیتی خویش را ادامه دهد. بنابراین مربی نه تنها باید خود را از داشتن احساس کینه نسبت به متربی دور کند، بلکه از انجام کاری که موجب برانگیختن احساس دشمنی در او می‏شود نیز باید برحذر باشد.

به دلایل چندی ممکن است کودک و یا نوجوان با مربیان خود سر ناسازگاری داشته باشد. از جمله این‏که در برخی از مراحل رشد، متربی به لحاظ سازگاری دچار مشکل می‏شود و یا در بعضی موارد ممکن است دچار اختلالی شود که سازگاری او با دیگران را با مشکل مواجه کند. در همة این شرایط باید توجه داشته باشیم که ناسازگاری را نمی‏توانیم با ناسازگاری ازبین ببریم. بنابراین از ایجاد فضای آشفته بین خود و متربی خود اجتناب کرده،سعی کنیم با ایجاد رابطه‏ای مبتنی را درک و احترام متقابل، اوضاع آشفته را به سامان برسانیم.

اصل 14: راست و راست‏گویی

در تربیت کودک، اعمال و احساسات ما نافذتر و تأثیرگذارتر از کلام ما بر متربی است.

حضرت علی -علیه السلام- می‏فرماید: "لِسانُ الحالِ اَصدقُ مِن لِسانِ المقالِ.([5]) "یعنی زبان حالت و حال صادق‏تر از زبان گفتار است. اگر به متربی خود، احیاناً دروغ بگوییم، زبان حال ما و به عبارتی رنگ رخسارة ما واقعیتی دیگر را به او می‏گوید و در این هنگام است که ما به عنوان یک مربی در نزد و نظر او تبدیل به انسانی دورو و دو چهره می‏شویم.

دروغ‏گویی نه تنها به جایگاه مربی در نزد متربی لطمه وارد می‏کند، بلکه او را آماده می‏سازد که در جهت انحطاط اخلاقی گام بردارد. امام کاظم -علیه السلام- ونیز از امام صادق -علیه السلام- نقل شده که فرموده‏اند: هرکسی که راست‏گو باشد، اعمالش منزه خواهد شد.

راستگویی و تقید به آن انسان را از ارتکاب اکثر اعمال نادرست اخلاقی باز می‏دارد. وقتی راست‏گویی بر اعمال فرد حاکم باشد، این مصالح فردی نیست که اعمال وی را تغییرمی‏دهد، بلکه این واقعیت است که در عمل فرد متجلی می‏شود؛ و از آن‏جا که واقعیت یک چیز بیش‏تر نیست، عمل نیز از یکرنگی و وحدت تبعیت می‏کند. با غلبة راست‏گویی بر رفتار و اخلاق آدمی، انسان از اضطراب ناشی از فاش شدن دروغ‏هایی که می‏گوید و ازاضطراب ناشی از چندگانگی رفتار و کلامش رها می‏شود و آرامش و سکون بر او حاکم می‏گردد. پس به او راست‏گویی را بیاموزیم، و این کار ممکن نیست، مگر این که خود به این عمل مقید باشیم.

از راه تقید عملی به راست‏گویی است که می‏توانیم هستة مرکزی در شخصیت کودک و نوجوان را که همانا "وجدان([6])" است شکل دهیم. اگر وجدان به خوبی شکل بگیرد، اعمال نیز، کنترل خواهند شد. اریکسون([7] )روان‏شناس آلمانی الاصل معتقد است: "وجدان در درون کودک بخشی را به وجود می آورد که پیوسته به عنوان ندای درونی([8]) عهده‏دار مراقبت از خود([9]،) هدایت خود([10]) و تنبیه خود([11]) است". اگر قاعده‏ای به طور منظم و مستمر به کودک ارائه شود، کودک از طریق درونی کردن آن قاعده وجدان خود را می‏سازد. اگر قاعده‏ای گاه به کودک ارائه شود و گاه ضد آن به او عرضه گردد، درونی سازی آن قاعده به سادگی انجام نمی‏گیرد. اگر مربی بنا به مصالحی دروغ بگوید و بنا به مصالحی راست، کودک نمی‏تواند راست‏گویی را به عنوان یک قاعده و هنجار درونی کند.

روان شناسان معتقدند که در اثر درونی شدن یک قاعده، وقتی کودک خلاف آن قاعده عمل کند، دچار احساس گناه می‏شود. این احساس گناه خود تنبیه کننده است. احساس گناه در این‏جا یک عنصر تربیتی است و فرد به کمک آن از تکرار عمل نامقبول اجتماعی و اخلاقی پرهیز می‏کند. در مورد راستگویی نکتة دیگری را نیز باید مورد توجه قرار داد. قاعدة راست‏گویی مستلزم گفتن همه‏چیز نیست. حضرت علی -علیه السلام- می‏فرماید: نمی توانی راست گو باشی، مگر آن که برخی از آنچه را که می‏دانی کتمان کنی. کسی که  هنر کتمان را بداند، از دروغ گفتن بی‏نیاز می‏شود. باید توجه داشته باشیم که در مقابل کودک نیز نباید هر آنچه را می‏دانیم بیان کنیم. اگر کودک سؤالی می‏پرسد ک دانستن پاسخ آن به مصلحت او نیست، یا به آن سؤال پاسخ ندهیم یا اینکه بخشی از پاسخ را به او بگوییم که برای وی مضر نیست.

اصل 15: ارتباط

یکی دیگر از کارکردهای زبان، کمک به اندیشیدن است. زبان‏ها در قالب کلمات و اصطلاحات به انسان کمک می‏کنند تا در مورد پدیده‏های مختلف بیندیشند. زبان هرقدر غنی‏تر باشد، تفکر را بیش‏تر تسهیل می‏کند.

سه کارکرد مهم زبان، یعنی 1- کارکرد ارتباطی 2- کارکرد هیجانی و 3- کارکرد فکری، نقش‏های تعیین‏کننده‏ای در زندگی انسان دارند. زبان مهم‏ترین ابزار برای اِعمال تربیت است. زبان برای اِعمال یک تربیت انسانی و حتی برای انتقال عواطف، مهمترین ابزار به شمار می‏آید. به کودک جز راست نباید گفت، هرچند که هر راست نیز نشاید گفت.

در ارتباط کلامی در تربیت، لازم است به نکات زیر به خوبی توجه کنیم:

از کلام برای انتقال روشن پیام استفاده کنیم. باید با هرکسی با زبان قابل فهم او سخن بگوییم با متربی خود به گفت‏و گو بپردازیم و از بیان یک سویة مطالب اجتناب کنیم.

کلام را از بار هیجانی منفی تهی کنیم و در صورت لزوم بابار هیجانی مثبت همراه نماییم.

از تکرار بیهودة مطالب جداً بپرهیزیم. سخن گفتن مهمترین رفتار انسانی است. باید به بهداشت زبان و گفتار در تربیت توجه نمود و از آن به گونه‏ای استفاده کرد که موجب بهره‏گیری بیش‏تر و بهتر در پرورش فرزندان باشد، نه موجب تخریب رابطه. زبان باید اصلاح کنندة رابطة ما با متربی باشد، نه آزار رساننده و تخریب کننده.

اصل 16: حیطه‏های رفتار

یکی از رایج‏ترین این رفتارها به عادت‏های غذایی بچه‏ها مربوط می‏شود.در مورداعمال مجاز، نیمه‏مجاز و غیر مجاز نکاتی را باید مدنظر داشت.

1- نسبیت: باید توجه داشت که تعیین حدود اعمال مجاز، نیمه‏مجاز و غیرمجاز، نسبت به سطح فرهنگ خانواده متفاوت است.

مسواک نزدن ممکن است یک رفتار غیرمجاز تلقی شود ولی برای خانوادة دیگر ممکن است همین رفتار در محدودة نیمه‏مجاز قرار گیرد. باید توجه داشت که بسیاری از رفتارها برای همة مربیان مجاز، نیمه‏مجاز یا غیرمجاز هستند و این اعمال میان همة انسان‏ها مشترک است. اعمال مجاز شامل اعمال واجب و مباح، اعمال نیمه‏مجاز شامل اعمال مکروه و مستحب و اعمال غیرمجاز شامل محرمات می‏گردد.

2- تحول: باید به این سمت حرکت کنیم که به تدریج حیطه‏های اعمال از بیرون به درون متربی منتقل شود. یعنی به جای این که مربی و محیط تربیتی تعیین  کند که چه چیزی مجاز و چه چیزی نیمه‏مجاز وغیر مجاز است، خود متربی از درون دست به چنین عمل بزند. برای کودک دبستانی حدود اعمال نیمه‏مجاز بسیار محدود است. او خود مایل است که تحت راهنمایی‏های مربیان خویش دست به عمل بزند درحالی که یک نوجوان مایل است حیطة اعمال نیمه‏مجاز او بیش‏تر باشد و او خود بیش‏تر دست به انتخاب بزند.

3- پرورش وجدان: با رعایت این سه حیطه، ما به تدریج وجدان را در درون کودک پرورش می‏دهیم. وجدان عامل کنترل درونی است. یکی از مهمترین اهداف تعلیم وتربیت نیز پرورش همین وجدان است. از طریق اعمال حیطة نیمه‏مجاز، اراده و کنترل فرد بر خودش را تقویت می‏کنیم. یعنی به او می‏فهمانیم این خود اوست که باید عمل درست را انجام دهد و از عمل نادرست دوری بجوید. خودکنترلی یکی از وجوه مهم وجدان است.

4- استفاده از کنترل‏های تربیتی: برای تعیین اعمال غیرمجاز لازم است ضمن توضیح اعمال غلط و نادرست برای متربی، با قاطعیت و صلابت، ولی با خونسردی و آرامش او را از انجام چنین اعمالی دور کنیم.

در مورد اعمال حیطة نیمه‏مجاز نیز لازم است موضع خود را برای فرزندمان مشخص کنیم، لکن به او اجازه دهیم که خودش انتخاب کند و اگر جنبة درست را انتخاب کرد، با او با خوش‏رویی مواجه شویم. بهتر است در مقابل انجام جنبة نامطلوب عمل نیمه‏مجاز، با کرامت سکوت مواجه شویم. هرچیزی را در مورد کودک نمی‏توان مورد تشویق و تنبیه قرار داد. بلکه این اعمال و بازده عملی اوست که باید مورد تشویق و تنبیه قرار گیرد. باید بین اعمال و رفتارهای مجاز و غیرمجاز او تفکیک قائل شویم. اعمال مجاز را تقویت و اعمال غیرمجاز را خاموش کنیم. لذا بین دو حد مجاز و غیرمجاز حیطه‏ای قرار دارد به نام حیطة نیمه‏مجاز. این حیطه شامل اعمالی است که کودک مایل به انجام آن است و یا تمایلی به انجام آن ندارد، لکن مربی بر خلاف او فکر می‏کند. در صورتی که این دسته از اعمال ضدیت بنیادی و آشکار با ارزش‏های تربیت نداشته باشد، باید به کودک و نوجوان اجازه داد که در این حیطه دست به انتخاب بزنند.

اصل 17: خلاقیت

جای آن‏که پاسخ‏دهندگانی خوب برای سؤال‏های کودک و نوجوان باشیم، سؤال‏کنندگان یا به عبارتی هدایت کنندگان خوبی برای آنان باشیم.

این معلم نیست که مطالب را به ذهن کودک منتقل می‏کند، بلکه این خودکودک است که آن‏ها را دریافت و در ذهن بازآفرینی می‏کند. معلم تنها زمینه‏ساز چنین خلاقیتی است.

خلاصه آنکه تعلیم چیزی نیست که ما به شکل فعال به کودکی که منفعل است بدهیم، بلک او در اصل فعال است و مربی باید پاسدار فعالیت او که همان درک خلاق اوست باشد. مربیان و معلمانی که میدان را برای کشف کودک باز می‏کند، او را در جهت رشد حقیقی هدایت می‏کنند. لازم است مربیان، به نکات زیر توجه خاص داشته باشند:

1- نقش فعال کودک و نوجوان رادر یادگیری به طور جدی در نظر بگیرند اجازه بدهند کودک و نوجوان با شوق و ذوق خود به طرف یادگیری بیاید و از تحمیل مطالب خودداری کنند. اگر رفتارها و گفتارهای درست و رو به رشد کودک را، که به شکل خودانگیخته بیان می‏شود، به موقع مورد توجه و تقویت قرار دهیم او را بیش‏تر به سمت دانستن و یاد گرفتن سوق می‏دهیم.

2- برای رشد خلاقیت‏های کودک لازم است سؤال کنندگان خوبی باشیم تا پاسخ دهندگانی خوب. یعنی زمانی که با سؤالی از جانب کودک مواجه می‏شویم، سعی نکنیم بلافاصله جواب سؤال را بدهیم. بهتر است او را کمک کنیم تا خود پاسخ سؤالش را بیابد.

3- برای رشد خلاقیت فرزند باید از عجول بودن پرهیز کنیم.

خلاقیت زیربنای اصل یادگیری در انسان به شمار می‏آید. به عبارت دیگر آنچه کودک با خلاقیت خود می‏آموزد و یا بهتر است بگوییم آنچه با خلاقیت خود کشف می‏کند، برای او ماندگار است. سعی کنیم آموزش را به گونه‏ای طراحی کنیم که سهم متربی در آن تا جایی که ممکن است زیاد و زیادتر شود. او باید اشیا و پدیده‏ها را با نور فهم و درک خود ببیند. نباید اشیا را به اجبار و با توضیحات زیاد خود به او بشناسانیم.

اصل 18: گفتن و شنیدن

پرسش و پاسخ یکی از انواع رابطه‏هایی است که بین مربی و متربی وجود دارد. این پرسش و پاسخ به سه دسته کلی تقسیم کنیم:

1- پرسش معلم از شاگرد

2- پرسش شاگرد از معلم

3- پرسش کارشناس از کارشناس

در پرسش نوع اول معلم در موضعی است که می‏خواهد شاگرد را امتحان کند.

همة پرسش و پاسخ‏هایی که به نوعی آزمودن فردی در آن مطرح است، این احساس بزرگی و خردی رادر طرفین پرسشگر و پاسخ‏دهنده ایجاد می‏کنند.

نوع دوم پرسش، در این نوع پرسش نوعی احساس کنجکاوی و فعال بودن در درون پرسش‏کننده و غالباً احساسی از ارزشمندی در درون پاسخ‏دهنده ایجاد می‏شود. هرچند که ممکن است انگیزه‏های دیگری ماند مطرح کردن خود، جلب توجه، دست‏انداختن پرسش شونده و... عامل چنین پرسش‏هایی باشد، لکن باید گفت که انگیزة زیربنایی برای پرسش شاگرد از معلم، کنجکاوی است.

دستة سوم پرسش‏ها، آن دو با توجه به تسلطی که به یک موضوع دارند، برای دانستن بیش‏تر از یکدیگر سؤال می‏پرسند. این پرسش و پاسخ موجب شد بیش‏تر طرفین ونیز تعالی سطح ارتباطی بین آن‏ها می‏شود. در محیطی که این نوع پرسش و پاسخ زیاد شود، انگیزة افراد برای رشد دادن آگاهی‏ها و دانش‏های خود افزایش پیدا می‏کند.

ارتباط والدین و پس از آن‏ها مربیان با فرزندان و متعلمان از سطوح زیر می‏گذرد:

1- ارتباط فیزیکی یا جسمانی

2- ارتباط اجتماعی

3- ارتباط شناختی و عقلانی

در ارتباط شناختی و عقلانی، مربی رابطه‏ای مبتنی بر شناخت، تفکر و عقل با متربی برقرار می‏کند. هرچند که ارتباط اجتماعی مقدمه و لازمة برقراری ارتباط شناختی است، عین آن نیست.

رابطة اجتماعی متکامل‏تر از ارتباط جسمانی و رابطة عقلانی متکامل‏تر و متعالی‏تر از رابطة اجتماعی است. در یک تربیت متعادل باید متربی به سمت برقراری رابطة خوب و کامل عقلانی با دیگران پیش برود. برای تحقق چنین تربیتی گفت‏وگو و پرسش و پاسخ بهترین و مهم‏ترین ابزار است.

بهتر است ارتباط خود را متربی و فرزند خود از طریق پرسش‏هایی که دارای اشکال سه‏گانه است، گسترش دهیم و از این طریق:

1- رابطة متنوع و سازنده‏ای با فرزندمان برقرار کنیم؛

2-او را در جهت رشد عقلانی و تحول درست شخصیت راهبری و هدایت کنیم؛

3- عزت‏نفس و کرامت او را تقویت کرده، احساس ارزشمندی او را گسترش دهیم؛

4- از مزایای پرسش و مشاوره بهره‏مند شویم.

بخشی از روابط ما با کودک و نوجوان، از طریق پرسش و پاسخ شکل می‏گیرد. باید ماهیت این رابطه را به خوبی بشناسیم و آن را اصلاح کنیم. ما نباید تنها به پرسشی که در موضع معلم از کودک و نوجوان می‏پرسیم اکتفا کنیم، بلکه لازم است گاه در موضع شاگرد نیز از او چیزهایی بپرسیم. چه اشکالی دارد که ما برای یادگرفتن از فرزندمان چیزی از او بپرسیم؟ و یا چه اشکالی دارد که سؤال ما برای هم‏فکری و مشارکت فکری انجام گیرد؟

اصل 19: یادگیری و یاددهی

به دانش‏آموزان و فرزندانمان نگرش تحقیقی بدهیم نه نگرش تقلیدی.

دانش‏آموزان و فرزندانمان را ایده‏آلی نبینیم و بدانیم که آنان نیز مانند ما ممکن است مرتکب خطا شوند. تنها باید بیاموزند که از هر خطایی می‏توان درسی آموخت.

یاددهی ما بر یادگیری متربی استوار است. مطلوب‏ترین شکل در رابطة میان یاددهنده و یادگیرنده این است که یادگیرنده فعال و کشف‏کننده باشد و یاددهنده هدایتگر و راهنما.

اصل 20: نقش و جایگاه مربی و متربی

باید توجه داشت که هرکس در سلسله مراتب وجود و در اجتماع انسانی جایگاهی دارد. جایگاه مربی پیوسته بالاتر و والاتر از متربی است. توجه به ارزش، قابلیت و استعداد متربی از طرف مربی، هرگز به معنای بالاتر بودن متربی نسبت به مربی نیست. یکی از مسائلی که در تربیت باید پیوسته مدنظر باشد و به متربی آموخته شود این است که خود را نسبت به مربی متواضع و کوچک بشمارد.

 

 


برچسب‌ها: اصول تربیتی, تربیت, ابعاد تربیت, انگیزه
+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۱ساعت 8:32  توسط نظري  |