از شهيدآويني

 

شهید ابراهيم اصغرزاده يكي از جوانان خوش قريحه در عرصه سينماي ايران بود كه

در فرصت محدود زندگي حرفه‌اي خود، آثاري خوب بجا گذاشت. آنچه در پي مي‌آيد

نگاهي دارد به چگونگي آشنايي اش با شهيد آويني كه حاوي نكات جالبي است

كه نگاه متفاوت وي را با بسياري از سينماگران دوران حيات خود نشان مي‌دهد.

 

 آشنايي با آويني

سال 68 دانشجوي سينما بودم كه آقاي حاتمي كيا براي بازي در فيلم مهاجر از من

دعوت كرد. آن زمان حاتمي كيا تازه فيلم ديده‌بان را تمام كرده بود و در واقع اولين

فيلم حرفه‌اي او بود. از سيد مرتضي آويني هم، فقط اسمي شنيده بوديم. تا زماني

كه براي فيلم مهاجر ما را دعوت كردند. زمان اكرن فيلم ديده‌بان بود كه آقا مرتضي

براي مصاحبه با ايشان به دفتر آقاي حاتمي كيا آمد و ايشان هم ما را معرفي كرد به

آقا مرتضي كه "اين‌ها بازيگرهاي فيلم من هستند، اين نقش فلاني است، اين نقش

فلاني است... " و مراهم معرفي كرد به عنوان بازيگر نقش محمود در فيلم مهاجر،

فيلم نامه را قبلا خواند بود و همه شخصيت‌ها را مي‌شناخت. يك مقدار دقت كرد در

چهره و لبخندي زد، و بعد به من اشاره كرد كه "تو وقتي آمدي دانشگاه به سينما

علاقه‌مند شدي يا به سينما علاقه داشتي كه آمدي دانشگاه؟ " گفتم: "كدام يكيش

بهتر است؟ " گفت: "همون كه تو انتخاب كرده‌اي بهتره. " گفتم "من به سينما علاقه

داشتم، آمدم دانشگاه " گفت: "خوب، از حالا به تو يك كاري مي‌سپاريم " گفتم:

"چي؟ " گفت: "پشت صحنه‌هاي معمول ازاين فيلم مهاجر براي ما بنويس. كاري هم

به پشت صحنه‌هاي معمول سينمايي نداشته باش. به‌عنوان يك بچه‌اي كه تو جنگ

هم بوده يك پشت صحنه بنويس " گفتم: "من اصلا تا حالا پشت صحنه ننوشته‌ام.

اولين كار حرفه‌اي من توي عالم سينما است. و دست به قلمي راجع به اين چيزها

ندارم،خبرنگاري و كار سينمايي نكرده‌ام. " گفت: "درست مي شه. تو بنويس. "

گفتم: "باشه ".

اواسط فيلم‌برداري بود كه از همين مجله سوره پيغام آوردند كه آقاي آويني با تو كار

دارد. رفتم. گفت: "چي شد آن پشت صحنه؟ " من تصور نمي‌كردم كه آن پيشنهادي

كه داده آن‌قدر جدي است و بعد از اين مدت يادش است، كه ما را بخواهد و بگويد كه

خوب، چه كار كرده‌اي. گفتم: "باشه مي‌نويسم، كارهايي كرده‌ام. " در حالي كه

ننوشته بودم. فقط ميدانم شبانه تا ساعت 2و3 نصف شب رفتم و هرچه خاطرات

گذشته بود را جمع آوري كردم، در يك مقطع زماني آن را پرداخت كردم و در هفت،

هشت صفحه به او دادم.باور هم نمي‌كردم كه اصلا پشت صحنه خوبي شده باشد.

ولي نمي‌دانم چه اتفاقي افتاد كه بدون ويراستاري خاصي آن را چاپ كردند و در

مجله سوره همان زمان چاپ شد. اين اولين آشنايي تقريبا جدي براي من و آقا

مرتضي بود كه رودررو و در اطاق خودش صحبت كردم و مطلبي برايش نوشتم. البته

براي مجله سوره آخرين مطلبي بود كه نوشتم. چون اصلا اهل نوشتن نبودم.

 دعوتي از همه

تهيه كننده فيلم مهاجر، حوزه هنري بود و يادم هست كه يكي از مسؤليت‌هاي

ايشان هم مسئوليت واحد تلويزيوني حوزه هنري بود، استود يوي صداي حوزه، كنار

واحد توليد بود و شايد هر روز، همكاران همديگر را مي‌ديدند و سلام عليكي هم

داشتند. عمدتا گفت‌و‌گوها درحد احوال پرسي بود از فيلم چه خبر؛ چه كار مي‌كنيد

بيايد واحد توليد فيلم حوزه فيلم بسازيد؛ وهمين دعوت‌هاي معمولي كه همه از

همديگر دارند. آقاي آويني هم مستثني نبود؛ ولي من در واقع در همان جا احساس

مي‌كردم كه آقا مرتضي يك كمي- كه چه عرض كنم، خيلي، با ديگران فرق مي‌كند.

چون در عرصه كار توليدات يا در هر عرصه‌اي كه جنبه تجاري وجود داشته باشد

رقابتي وجود دارد كه سالم‌ترين آدم‌ها سعي مي‌كنند كارها را خودشان بگيرند و

ديگران كمتر بهره ببرند. حالا كار نداريم كه بعضي‌ها هم علاقه‌مندند كاري كنند كه

اصلاً كاري سراغ ديگران نيايد. ولي يادم هست آقا مرتضي براي كار كردن از همه

دعوت مي‌كرد و به اين فكر نمي‌كرد كه اين شخص چقدر كار بلد است يا اصولاً دست

مزدش چه‌قدر است يا گذشته‌اش چه بوده و آينده‌اش چيست. به نظرم همه را با يك

چشم مهربان و با يك نگاه آرماني توأم با حسن نيت نگاه مي‌كرد و از همه دعوت به

كار و همكاري مي‌كرد. اين براي من همان زمان هم نكته جالبي بود كه من

تناقص‌هايي بين او و ديگران مي‌ديدم. اين كه ديگران سعي مي‌كردند همه چيز و

همه كار را در چارچوب اداري و كاملا بوروكراسي انجام بدهند؛ ولي آقا مرتضي نه!

سعي مي‌كرد اين فضا را همان فضاي بسيجي يا شايد جبهه‌اي يا هيئتي نگه دارد و

همه را دعوت به اين فضاي كاري بكند. اين تصويري بود كه آن زمان براي من شكل

گرفت.


مي‌توان از سينما ياد گرفت


واقعيت اين بود كه چون من از اول دوران تحصيلم در دانشگاه به نحوي شاگردي

ابراهيم حاتمي‌كيا را كرده بودم. طبيعي بود من هم نگاه مثبتي به آدمي كه براي

حاتمي‌كيا يك الگو بود داشته باشم. اين امر اصلا ناخود آگاه در من شكل گرفت.

يعني انتخاب آگاهانه من نبود. من مي‌ديدم حاتمي‌كيا در هرجايي كه از آويني حرف

مي‌زند حرف‌هاي او را سمبل انديشه‌هاي ناب مي‌داند و خب، اين براي جوان

بيست، بيست و يك ساله‌اي كه تازه به دانشگاه آمده، يك ويژگي محسوب مي‌شد

يا اگر دل بستگي ايجاد نمي‌شد، لااقل به‌نحوي بين من و دنياي روحيات آقا مرتضي،

وابستگي ايجاد مي‌كرد. اين همين‌طور كم و بيش وجود داشت تا سمينار سينماي

پس از انقلاب، كه دانشكده ما آن را برگزار كرد.

آن موقع سال دوم يا سوم دانشگاه بودم آن جا يك دفعه همه چيز شكست، يعني آقا

مرتضي حرف‌هايي زد كه تا آن

 

زمان ما نشنيده بوديم. آن زمان، دوران فيلم "نار و ني " و "نقش عشق " و "هامون "

و اين فضاها بود و قهوه و چاي و سيگار و شطرنج و اين جور چيزها. ما مي‌ديديم،

فردي دارد اين‌ها را نقض مي‌كند كه به تمام مفاهيم روشن فكري، به تمام مفاهيم

مدرنيسم،به تمام مفاهيم سينماي كلاسيك آگاه است و آگاهانه دارد همه اين‌ها را

نقض مي‌كند، آن مقطع، مقطعي بود كه يادم هست دوران فيلم‌هاي پاراجانوف بود.

دوران فيلم‌هاي تاركوفسكي بود. فيلم‌هاي روشن فكري داشت به حد اعلا

مي‌رسيد كه آقا مرتضي يك مرتبه با يك شمشير از نيام بر كشيده به مقابله با اين

سينماي روشن فكري رفت.

آن زمان در مقابل اين فيلم‌ها "عروس " را مطرح كرد كه خيلي هم سروصدا كرد.

عده‌اي مفصل به او به خاطر اين ماجرا بي احترامي كردند؛ ولي آنجا من احساس

كردم كه سيد‌مرتضي آويني در عرصه سينما فهيم است. ما در عرصه سينما

آدم‌هاي تجربي‌اي داريم كه به ابزار سينما مسلط‌اند. نسبت به مفاهيم سينما

آدم‌هاي زيبايي شناس داريم. اين كه بيايند سينما را از منظر اسلام تحليل بكنند

نداشتيم، من اين نظر را دارم كه آقا مرتضي شايد تنها كسي بود كه به‌صورت جدي

وارد عرصه سينما شد -حال چه در وجه مستند و چه در وجه داستاني- و از خودش

نظري در رابطه با سينما و مردم به جا گذاشت، دريچه‌اي را باز كرد كه براي ما كه

دوران دانشجويي و تجربه هاي خودمان را مي‌گذرانديم، افق جديدي باز كرد: اينكه

مي‌توان سينما را از اين منظر نگاه كرد و به قول آقاي آويني فيلم "عروس " مي‌تواند

فيلمي باشد كه در منظر بيننده جاي مناسبي داشته باشد؛ در عين حالي كه

نقدهاي بسيار زيادي هم روي آن شد. البته غير از عروس، فيلم مهاجر هم خيلي

مورد تأكيد ايشان بود. روي فيلم نياز هم خيلي تأكيد داشت. فيلم پوراحمد- مجموعه

قصه‌هاي مجيد- هم. ولي واقعيت اين است كه بزرگ‌ترين چيزي كه به نظرمن براي

من به ارمغان گذاشت، اين بود كه واقعا افق جديدي را برايم باز كرد؛ اينكه مي توان

از اين سينما خيلي چيزها ياد گرفت.


+ نوشته شده در  شنبه یکم مرداد ۱۳۹۰ساعت 19:5  توسط نظري  |